یه نقطه اشتراک داریم
این که : دوتامونم دروغ میگیم
اما یه جا تفاوت داریم
این که : من دروغ نگفتم
میدونی فرق ما دو تا ابله چیه ؟
من دل به تو دادم
و تو روحت رو به شیطان فروختی
دل منم به عنوان اشانتیون دادی به شیطان
حالا من موندم و جسم بی روح تو
و دلی که نمیدونم کجاست
بقال سر کوچه چیزی به اسم عشق را حراج کرد
تنها کسی که از آن خرید یک پسرک ده ساله بود
پسر کوچک دخترک کوچک گل فروشی را دید
پسرک رفت به دختر گفت که او را دوست دارد
دخترک هم عاشق او شد
و تمام گل هایش را به پسرک داد
پسر گل ها را گرفت و رفت به چشمان گریان دخترک حتی نگاه هم نکرد
دل دخترک شکست
و از طرفی دیگر هم غصه اینکه جواب پدر خوانده ظالمش را چه بدهد دل کوچکش را فشرد
آنشب بقال سر کوچه دخترک کوچک را به شدت زد
و هیچکس نفهمید در دل دخترک چه گذشت.....
عزیزم من میخوام شبا جای صدای سگ ها صدای تورو بشنوم
میدونم .....
میدونم......
نمیخواد بگی که تازگی ها چقدر رمانتیک شدم !
عزیزم .....
اگه تا آخر عمرت برای پیشنهاد دادن من صبر کنی .....
شاید یه فکری به حال اون دنیامون کردم
به نظر من عشق مثل یه چاقو میمونه
که هم میشه باهاش خیار پوست کند و هم .....
اما ما ترجیح میدیم به جای خیار پوسکندن
باهاش سرو صورتمون رو زخم کنیم
حال اینکه خیار رو با پوست هم میشه خورد
صبح که از خواب بیدار شد اون رفته بود
از تخت خواب پایین اومد به دیشب فکر کرد
چه شب رویاایی بود
رو اینه با ماتیک قرمز نوشته شده بود
ایدز گرفتی
لبخند رو لباش خشک شد !
مثل یه کلمه گم شده در دفتر خاطرات یه دختر بچه میمونم
مثل یه برگ سبز روی درخت وسط زمستون
مثل یه سیدی خش دار که عمرا تو سیدی رم کار کنه !
مثل یه خرس قطبی وسط جنگل امازون
مثل قبض موبایل قصاب سر کوچه....
اما بیشتر از همه شبیه گوسفندی که همین اقای قصاب تو عید قربان سر برید
یه سالمند دیگه رفت اون دنیا
سه تا پسرش تمام دارایش رو بالا کشیده بودن
و گذاشته بودنش خانه سالمندان
به انتظار مرگ.....
برف میبارید
از پشت شیشه به طلا های مغازه طلا فروشی نگاه میکرد
نگاهشو از طلا ها برداشت و به مردم نا مهربون نگاه کرد
هنوز یه باکس ادامس داشت که باید می فروخت
قورباغه زشت و بد ترکیب
همیشه منتظر بود پرنسس رویاهاش یه روز بیاد و ببوسدش
ماه همه جا رو روشن کرده بود
قورباغه زشت و بد ترکیب و احمق نمیدونست که قورباغه ای هست که هرشب از بالا نگاهش میکنه
و تو دلش میگه :
کاش یه پرنسس بودم
هر کس همونجوریه که احساس میکنه
اینو تمام روانشناس ها هم نمیتونن عوض کنن
مثلا من یه مدت فکر میکردم خرس قطبی ام
نه اینکه زمستونه همش میخوابیدم
الان ولی احساس یه پرنده رو دارم
احساس یه مرغ عشق رو
که دنبال جفتش میگرده
و میدونم این جفت دختر همسایست
بهش گفته بودم بیا بریم قطب شمال
جایی که اثری از مادر مزاحمش نیست
الانم پام شکسته
اخه از درخت افتادم زمین
مرغ عشق بودنم درد سر داره ها
جیک جیک
نامه عاشقانه ای که برایت نوشته بودم را یک بز خورد
شرط میبندم که بزه از نامه بیشتر از تو خوشش اومده باشه