دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

عشق تقلبی

بقال سر کوچه چیزی به اسم عشق را حراج کرد

تنها کسی که از آن خرید یک پسرک ده ساله بود

پسر کوچک دخترک کوچک گل فروشی را دید

پسرک رفت به دختر گفت که او را دوست دارد

دخترک هم عاشق او شد

و تمام گل هایش را به پسرک داد

پسر گل ها را گرفت و رفت  به چشمان گریان دخترک حتی نگاه هم نکرد

دل دخترک شکست

و از طرفی دیگر هم غصه اینکه جواب پدر خوانده ظالمش را چه بدهد دل کوچکش را فشرد

آنشب بقال سر کوچه دخترک کوچک را به شدت زد

و هیچکس نفهمید در دل دخترک چه گذشت.....

 

نکته کنکوری

توجه :

توجه:

توجه:

قصابی مش غضنفر شعبه ندارد !

رفتم رفتی رفت !

آنکه از دل برفت

اگه از دیده نره

باید یه دونه بزنی تو سرش

 تا شرشو کم کنه