دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

عاشقانه های من برای تو ۱

 دلم میخواد  تو طبقه آخر یه برج

با همدیگه یه شام دو نفره بخوریم

کنار پنجره

کافیه یه کلمه از خانوادت بگی

تا از همون پنجره پرتت کنم پایین !

نور باران

اولی : اما من بدون تو میمیرم ...

دومی : پس برو بمیر !

اولی : دوست داری چطور بمیرم ؟...

دومی : برو گمشو !

سومی : علف میخواین ؟

اولی : آدمی که گم میشه همیشه نمیمیره گاهی میمونه و عذاب میکشه ممکنه تا آخر عمرم دیگه تو رو نبینم اما هرگز فراموشت نمیکنم ...

دومی : چه عاشقانه ! اگه منو دوست داشته باشی برای من میمیری میتونی بپری جلوی یکی از همین ماشینا ! اینجا کسی جز ما سه نفر نیست فقط ماشینا هستن

اولی سومی را به وسط خیابان هل میدهد

ماشین از مسیر خود خارج شده و پس از برخورد به دومی باعث کشته شدن او میشود

ماشین دیگری سومی را زیر میگیرد و او را به هلاکت میرساند

فردا

اولی : نوروزت مبارک  همسرم  همیشه پیشم بمان ...

چهارمی : دوستت دارم  هرگز فراموشم نکن