دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

مثل یه کلمه گم شده در دفتر خاطرات یه دختر بچه میمونم

مثل یه برگ سبز روی درخت وسط زمستون

مثل یه سیدی خش دار که عمرا تو سیدی رم کار کنه !

مثل یه خرس قطبی وسط جنگل امازون

مثل قبض موبایل قصاب سر کوچه....

اما بیشتر از همه شبیه گوسفندی که همین اقای قصاب تو عید قربان سر برید

مردن یا نمردن

یه سالمند دیگه رفت اون دنیا

سه تا پسرش تمام دارایش رو بالا کشیده بودن

و گذاشته بودنش خانه سالمندان

به انتظار مرگ.....

آقا خواهش میکنم....

برف میبارید

از پشت شیشه به طلا های مغازه طلا فروشی نگاه میکرد

نگاهشو از طلا ها برداشت و به مردم نا مهربون نگاه کرد

هنوز یه باکس ادامس داشت که باید می فروخت

عشق

قورباغه زشت و بد ترکیب

همیشه منتظر بود پرنسس رویاهاش یه روز بیاد و ببوسدش

ماه همه جا رو روشن کرده بود

قورباغه زشت و بد ترکیب و احمق نمیدونست که قورباغه ای هست که هرشب از بالا نگاهش میکنه

و تو دلش میگه :

کاش یه پرنسس بودم

 

سانتای عزیز

بابا نوئل توی جوراب من بوگیر گذاشته بود

خرس قطبی

هر کس همونجوریه که احساس میکنه

اینو تمام روانشناس ها هم نمیتونن عوض کنن

مثلا من یه مدت فکر میکردم خرس قطبی ام

نه اینکه زمستونه همش میخوابیدم

الان ولی احساس یه پرنده رو دارم

احساس یه مرغ عشق رو

که دنبال جفتش میگرده

و میدونم این جفت دختر همسایست

بهش گفته بودم بیا بریم قطب شمال

جایی که اثری از مادر مزاحمش نیست

الانم پام شکسته

اخه از درخت افتادم زمین

مرغ عشق بودنم درد سر داره ها

جیک جیک