دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

شنل قرمزی

امروز خورشید ابی رنگ است

دریا سفید

و موجها به رنگ قرمز خون

دخترک کوچک سبدی در دست دارد لباس قرمز خود را پوشیده و به خانه مادر بزرگ میرود

بی خبر از گرگی منتظر اوست

 اوار میخواند :لا لا لا لا

و واقعیتی تلخ دنیارا نشان میدهد

و من از این بالا ان همه را تماشا میکنم

تمام موجودات را

از وقتی انسانیت مرد بقال سر کوچه تنها ماند

به همراه سبزی هایش

همسایه خشمگین توپ کودک را پاره کرد

کودک گریان به حانه برگشت

کودک فقط همان توپ را داشت

دختری با شنل قرمز پشت در است

در را براش باز گذاشتم

ارام روی تخت میخوابم

و میگویم : وارد شو 

نظرات 15 + ارسال نظر
هستی جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:09 ب.ظ http://hasti27.persianblog.com

قشنگ بود..

مرسی

حامد شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:51 ق.ظ http://www.mehrabesorkh.persianblog.com/

روزگار غریبیه!

اره!

Brightness شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ب.ظ http://foorough.blogfa.com

هوووووم

:)

:)

فیامتا شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:55 ب.ظ http://partgah2.blogfa.com

این همون داستان شنل قرمزیه؟

یه جورایی...

مریم شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.tamarzejonoon.persianblog.com

سلام> از حضورتان در باغم ممنون! راستش متن تلخی بود! خیلی ...
گاهی باید این روی سکه را هم دید! اما نه همیشه....

خواهش ... خوشحال شدم نظر دادین !

ماریا یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ق.ظ http://www.asraresokot.persianblog.com

سلام

وای ترسیدم آقا گرگه تویی؟!!!

مثلا .......

منیژه سرخوش دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ب.ظ http://www.herametaghzyeh2.persianblog.com/

سلام دوست عزیز
هر وقت آپ می کنی اگه خبر بدی زود می یام ولی نه که لینک زیاد دارم اگه منتظرم بشی شاید دیر بشه.شرمنده بشم.پس خبرم کن

آقا گرگه که؟

که ؟

فرشته دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.ghahve_talkh.persianblog.com

مرسی از محبتت

مرسی از نظرت!

رویا دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ب.ظ http://corocodile.blogsky.com

سلام
خوبین شما
وقتی دیدم اومدین و نظر گذاشتین اول نشناختم وقتی اومدم تو وبلاگ از لینک فهمیدم که شما همون 11:ک14 معروفید

یه کوچولو پستتون بوی نا امنی میداد
شاد ببینمتون

منم همینطور

متروک دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ب.ظ http://www.kolbeye-matrooke.persianblog.com

سلام.
چه جالب نوشتی...
خب تو دیگه چرا؟
شاید قراره سورپرایزش کنی
نمی‌دونم.
پست قبلی هم خیلی جالب بود. مخصوصا جیکس جیکسش...
و آهنگی هم که وقتی من اومدم پخش می‌شد (نمی‌دونم کدوم بود) خیلی قشنگ بود. آهنگش یه جورایی به متنی که نوشتی می‌خورد (نفهمی‌دوم دقیقا چی می‌گفت . آخه خارجکی بود :)))))

خوشحالم که خوشت اومده

رونیکا دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.ronika.special.ir/

خیلی زیاد علاقه مند شدم اون فیلم رو ببینم
...
چی که چی؟؟؟؟

پس حتما ببین

شقایق دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ب.ظ http://dardehentezar.persianblog.com



غم شیرین دوری بر من آموخت

سخن گفتن ، غزل خواندن ، سرودن



من وشب های غربت تا سحرگاه

چو شمعی گریه کردن ، ناغنودن



چه خوش باشد غم دل با تو گفتن

وزان خوشتر، امید با تو بودن

ممنون از شعر

الهام چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:14 ق.ظ http://elybaroon.persianblog.com

سلام
وبلاگ جالب و قشنگی داری.
مطالب کوتاه و خواندنی و زیبایی می نویسی.
اما درباره مطلب اخر:
قشنگ بود و یک حقیقت تلخ!
موفق باشی.

شما هم موفق باشی

شیرین چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ق.ظ http://www.shirin_1_1.persianblog.com

سلام
مرسی که سر زدی و ببخشید که دیر اومدم....
واقعیت را مختصر و زیبا بیان کردی...
کودک فقط همان توپ را داشت...
موفق باشید.
بازم سر می زنم...شما هم همینطور....

خیلی ممنون

سپیده چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.sepidehgh.blogfa.com

سلام. مرسی که بهم سر زدی. قشنگ مینویسی. منتظرتم. آپ کردم.

منتظز بمون پس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد