دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

دنیای دیوانه من

داستان های کوتاه از زندگی

آیا هرگز نخوام توانست او را به دست آورم ؟

پیر مرد در مراسم سالگرد همسرش رو به یکی از اقوام خود کرد و گفت :

آشنایی ما از کوچه محل اقامت اونا شروع شد یادش بخیر ! 

روز اولی که بهش متلک انداختم و باهم دعوا کردیم 

و بعد این دعوا باعث به وجود اومدن یه علاقه قلبی بین ما شد   

تا روزی هم که خدا بیامرز به رحمت خدا رفت روزی نبود که بی دعوا  شب بشه

نظرات 2 + ارسال نظر
Jozeph دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ق.ظ http://jozeph.blogfa.com

مشکل از همون اول بوده

تو طرز فکر ؟

Nazanin جمعه 8 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ق.ظ http://spite.blogfa.com

اگر کمی به ضرب المثل
سالی که نکوست از بهارش پیداست توجه می کردن؛ این ارادت به وجود نمی آمد!

:)) آره شاید
راستی این موزیک وبلاگ شما خیلی زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد